Friday, September 10, 2004

خوب خوب.....
زندگی گاهی اونجوری که آدم پيش بينيش می کنه نيست. گاهی آدم برنامه ريزيش به هم می ريزه به تمامی.... انگار نه انگار که کلی وقت صرف يک پروژه شده همه چيز دود می شه و می ره هوا.....
اين موقع ها آدم قاط می زنه داد می زنه اما در واقع راهی نداره جز اينکه تن بده. راحت برگزار کنه و بی خيال شه.
امروز تصميم گرفتم. بايد قبول کنم که هر چی دست و پا بزنم بدتر تو گه فرو می رم پس تن می دم.
از امروز برنامه عوض می شه تا اطلاع ثانوی که باز راهی باز بشه پنجره ای يا دری.....
بايد بپذيرم که ريده شده به کله ام راهی برای انکارش نيست. بايد دوش بگيرم و بی خيال شم....
به همين سادگی دوباره می رسم به خط مورد علاقه ام:
هی سپيده سيب می تونه به اون سفتی که می خوای نباشه..... ولی لعنتی رو گاز بزن .....
فردا هم جمعه است ....