Tuesday, September 07, 2004

من هنوز عاشق فندقم..... حتی بعد از اينکه تو از فندق شکنی من ترسيدی و فرار کردی.... هنوزم نيمه فندق روی ميزه، برای روزی که هوس کنی و بخواهيش.
راستی گاهی روزها و سالها بعد فکر کردم که بايد فندقه رو می ذاشتم لای لبات و با يک بوسه طعمشو که با طعم محشر لبات آميخته شده بود بر می داشتم. افسوس که زيادی جوون بودم و زيادی معتقد به برابری..... نمی دونستم اون روزا که برای پلکيدن دور و برت بايد از فندق های زيادی بگذرم. نمی دونستم که بين خدا و فندق هميشه بايد خدا را انتخاب کرد.

همه فندق های دنيا مال تو و فقط يک آن بودنت مال من..... به تو عاشق ترم.