Sunday, December 28, 2003

فونت عزيز
بعضی اميدها هستند که آنقدر داستانی اند که بهتر است هرگز از لای مه در نيايند.
به اميد ديدارت هزار بار
سپيده

Saturday, December 27, 2003

قلم سرمه ای و کاغذ زرد. بايد بنويسم......
باز هم فيروز برای آنکه روزتان روشن شود:
ای عشق ما خدا به همراهت

Sunday, December 21, 2003

شب يلدا بی شراب و دوست و انار سحر نمی شود. بدا به حال من با اين شب بی سحر.........
برای فونت.....
نوشتيم و نوشتيم
حيف از آن همه که نوشتيم
هزار نامه نوشتيم
تا حالا که جوابمان را نداده است
!
"فيروز " خواننده ی لبنانی با صدای بی نظيرش و عربی خوش آهنگش آواز خانه ام شده است.
اين از آوازهای جديدش است، پسرش زياد الرهبانی آنرا درست کرده است. آوازهايی که زياد می سازد از گفتگو های عادی مردم گرفته شده اند و مانند مکالمات روزمره هستند.
زيتون ديگر مثل گذشته نيست!

Wednesday, December 17, 2003

ايميل از بابام بهترين چيز در دنياست!

Monday, December 15, 2003

بايد بنويسم..... کی اين ترم لعنتی تمام می شود؟

Sunday, December 14, 2003

صدام را هم گرفتند. مبروک!
گرچه کل اين ماجرا کمی مشکوک می نمايد و از من بپرسيد کمی عجيب است که او را در همچين جايی پيدا کرده اند و حالا هم پيش خودشان است و "با آنها همکاری می کند"!!!!!!

Saturday, December 13, 2003

امروز ديوانه ام. بايد بزنم بيرون و با بی حوصلگی ساعتی کلنجار بروم تا از خر شيطان بيايد پايين و بگذارد کار کنم. از ديروز همه هی زنگ می زنند و من به روشنی می دانم که جريان چيست و من باز فرار کرده ام از خودم. نترسيد باز می گردم. می شناسيدم؛ اهل رفتنم و رفتن و بازگشتن. بزنم بيرون....
"اسامه" ديوانه ترم کرد. آن خدايی که می گوييد کجاست؟ کجا بود؟

Friday, December 12, 2003

کار افيون ديوانگان است.
لذتی دارد که استاد زنگ بزند که بيا که کارم گير کرده و اين برنامه را فقط تو بلدی و بروم و مثل آب خوردن مشکل را حل کنم در آنی......

Thursday, December 11, 2003

از کارهايی که بدم می آيد برنامه نويسی است. اعصابم را می زند!
ای پغمبر به عايشه بگو که هنرش را بر در خانه خديجه آشکار نکند.

Wednesday, December 10, 2003

در اين شهر ديوانگان، هر روز پديده جالبی می بينم. از تظاهرات حقوق کارگری باز می گشتم؛ در مترو کله ام را فرو برده بودم در "پژوهشی در داستان شيخ صنعان" و غرق شعر بودم که خانمی از بغل دستی اش پرسيدtilted يعنی چه. دختر جوان گفت من خارجی ام و نمی دانم. بعد از خانم ديگری پرسيد و او هم نمی دانست. خلاصه از يکی دو نفر ديگر پرسيد و هيچ کس نمی دانست تا آنکه جوانی با کت و شلوار با دست نشانش داد. کلی خنديدم.....
ما لي شغل بالسوق
مررت اشوفک

کاری در بازار نداشتم؛ آمدم که تو را ببينم

آواز فولک عراقی، بازسازی و صدای "الهام مدفعی"

راستی چه شد که ما از همسايگانمان اين همه دور افتاديم و چشم دوختيم به اين کشورهای دور؟

Tuesday, December 09, 2003

سنگت را در مشتت بفشار
پنجره را نلرزان.

پا در راهی
می دانم
من اما هنوز بار نبسته ام.

سنگ را در مشتت بفشار
و پنجره را نلرزان
که پايم نلغزد
و دلم
همراهت نشود.
عشق من خبری از حال زارم نداری......

Monday, December 08, 2003



راستی تو يادت می آيد که کی من ماندنی شدم؟ کی از رفتن دست برداشتم؟ دلم برای رفتن تنگ شده است. از عادت هميشه رفتن فقط عادت مضطربانه بی قراری مانده است. تنهايی دفترچه تنهايی رو پيش می آورد که "تو آدم رفتن نيستی ، تو آدم ماندنی و تنها ماندن". .
راستی تو يادت می آيد اين رفتن از کدام کوچی به من ارث رسيد؟
کاش می شد يک تکه کاغذ برداشت و نوشت که فلان روز می روم. راستی تو يادت می آيد به چند سال حبس محکوم شدم؟
روزنامه را از جيبش می کشد بيرون و با چشم اشاره می کند بخوان. با تکان کوچک سر می گويم نه. اخمکی ابروهايش را به هم می پيوندد و سرش را به چپ و راست می برد يعنی که چرا. سر زير می اندازم که مثلا خجالت. نمی خونيش؟ شکاک به مکالمه بی کلاممون می پرسه. نه بعدا، در آرامش. نوار ها را هم از جيب ديگر می کشد بيرون..... خلاص يعنی خلاص....... می اندازمشان ته کيفم. روزنامه را هم.
"الی سبيده النخله الفارسيه"

پ.ن. ساعتها گشتم که "خلاص يعنی خلاص" را پيدا کنم و بگذارمش اينجا اما اعراب آنقدرها شيفته اينترنت نيستند!
اين برای سبا در فصل امتحانات!
وای از دست اين دختره

Sunday, December 07, 2003

چشم نيستی که نگاهت خرابم کند
ابروانت خراباتم شود
و پلک هايت معبد بکارتم.

لب نيستی که بسوزم به سرخيت
و کف شَوَم خانه کنم بر گوشه ات .

گونه نيستی که آرزويت زمستانم را روشن کند
و گردن که به بويت ديوانه شوم.


انديشه ای
انديشه ی آرزويی بی نظيری
نشسته ای در قلبم
از کجاوه چشمانم رخی می نمايی
دستمال سرخت را پهن می کنی روی گونه ام
تا لبانم پروانه وار قدم می زنی
می سُری روی گردنم
و دوباره از روزن دشت کوهستانی سينه ام می خزی به قلبم.

در تاريکی بنشين
آتش نخواه.

Saturday, December 06, 2003

در سکوت برف که می آمدم خانه، سکوت مطلق صورتی برف کسی از پشت صدايم زد. خيلی سريع مثل يک فرياد کوتاه خاموش شد. برگشتم که ببينم کيست، کسی نبود. ترس برم داشت که نکند زده است به سرم و ديوانه شده ام.
کسی مرا صدا کرده است؟

نکند آن صدا سالهاست که دنبالم می گشته ؛ که به خاطر تغيير جهت بادهای اقيانوسها بيش از زمانی که بايد در سفر مانده؛ آنقدر که من کوچيده باشم و سرگردان پی من آمده باشد؟
کسی مرا صدا کرده است؟

Friday, December 05, 2003

باز هم کميته اساتيد حمايت کننده صلح و باز هم امپرياليسم آمريکايی و باز هم من آنارشيست!
دوازده ساعت نشسته ام و چشم دوخته ام به اين صفحه کامپيوتر. ساعتی فراغت به چند می فروشند؟؟؟؟
گاهی در اين شهر ديوانه ها آدم گير می کنه لای انگشتای کشيده زيبای يک غريبه. دلم می خواهد بروم جلو و بپرسم آيا می شود نيم ساعتی بنشيند و همچنان مداد به دست چشم بدوزد به تقويمش، آنقدر که اين تصوير حک شود ته ته ذهن من؛ برای اوج لحظه هايی که هر چه زيباييست از ذهنم دور ِ دور می شود. يا اينکه می شود دوربينم را دست بگيرم و چرق چرق عکس بگيرم از کشيدگی انگشتانش...... نه هنوز نيويورک آنقدر ديوانه نيست. من هم!

Thursday, December 04, 2003

ديروز
از جلسه چپ های نيويورک به کلاس پول پرستانه سرمايه داری......
زندگی من جدا جمع اضداد شده!
در راستای خودپرستی....
برای مريمی که داشت با اين می رقصيد......
سپيده

Tuesday, December 02, 2003

به شهرزاد بعد از يک سال...... هنوز کاف الف شين



٭ کاش يه عاشق گل فروش داشتم. فقط برای اينکه بهش بگم هر روز زيبا ترين تک گل ها رو برات بياره. کاش می شد تنهايی همه شقايق های اندرون صخره ايمو بچينه و برات بياره. می دونم عاشقشون می شدی، سرخن و لطيف..... کاش..... مثل هميشه کاش.... کاف الف شين

صحرايی است
مردمان گله گله نشسته اند، پا و دست در خاک
بدان اميد که برويند
که سبزينه ای از گودی دستانشان سر بر آورد
که ريشه ای از کف پايشان خاک را بفشارد

صحرايی است
و من ابروار از فراز سرهای مردمان به خاک نشسته پرواز می کنم
در ميان باد غوطه ور می شوم
بی هيچ تعلقی

لحظه ای شانه به شانه نشستگان می سايم
و در چشمانشان می خوانم
می خواهند ببارم
که صحراست و زمين سخت تفتيده است
که بارانکی بر خاک تنها اميدشان است
من اما می پرم و رد می شوم
ابروار

سر باريدنم نيست
با باد می ورم
از واهه ای به صحرايی
از صحرايی به واهه ای

باز هم سرمای فصل پايان ترم! باز هم شب پشت شب بيدار نشستن و کار کردن.....
فقط به يک اميد................ هورا تعطيلات