Monday, February 09, 2004

آنشب ارس می گفت اسم خواننده جوادی محبوبش چيزی شبيه بهنود است. گفتم آخه عامو بهنود فقط دوتا می شناسم اونها هم اسم فاميلشون بهنوده؛ خدای نکرده خواننده جوادی هم نيستند. گفت جان خودت همچين اسمی داره. ما که نشنيده بوديم. خلاصه چون مرضه ديگه و سحر نخوابيدنو بايد با آهنگ قری شروع کرد و ولگردی در پرسپوليس هم جان شما حالی می ده (اين همسايه ها صبح کله سحر منو بيدار می کنند، هميشه رمضون يکبار هم سپيده ديگه!!!) گشتم و کاشف به عمل آمد که مجيد جان اون بهبوده و بهنود نيست.... اينم برای ارس!
بلم رون!

Friday, February 06, 2004

سر و کله زدن با يک پسر بچه ده ساله سياه پوست در طبقه بيست و چهارم يک ساختمان چندان مفرح نيست. پسرک اما از وقتی فهميده من از سرزمينی بسی دور می آيم و به زبانی ديگر حرف می زنم فکر می کند که همه چيز در زبان من متفاوت است، فکر می کند که اشکال هم متفاوتند. فکر می کند که نقاشی هم در زبان من فرق دارد.
عجب گيری کرده ام من!

Thursday, February 05, 2004

بعضی روزها همه چيز عالی است، گويی بهتر از اين نمی شود. کار خوب پيش رفته و پيش می رود. زندگی آرام و خوش آهنگ از توی بدن آدم می گذرد و انگار نه انگار غير از اين هم می شود. و گاهی در همين روزهای بی نظير شاداب آرام چيزی کم می شود، فقط يک آجر اساسی کمی لق می خورد ؛ شايد فقط برای آنکه توازن ناياب اين چنين روزهايی را به هم بريزد. گاهی اما اين روزها آدم حوصله می کند و هر ده پانزده دقيقه آجرک را سر جايش محکم می کند...... صبرم چقدر خواهد پاييد؟ نمی دانم!

Tuesday, February 03, 2004

واقعا حال آدم را به هم می زنند. زنگ زده ام به اين دفتر به اصطلاح حفاظت منافع جمهوری اسلامی در واشنگتن، حالا بماند که 40 دقيقه پشت خط مانده ام؛ مردک عوضی گوشی را بر داشته جوری با من صحبت می کنه که انگار من دختر خاله اش هستم. گويی اين حضرات چيزی به نام اخلاق حرفه ای به گوششان نخورده است. مردک احمق به جای آنکه اطلاعات درست به من بدهد که مردم پشت خط نمانند برای من آخ و وای می کند چه بسا اگر به مردک اجازه داده بودم يک فصل هم امر به معروف و نهی از منکرم می کرد. آخه مردک بی خاصيت تو مثلا يک کارمند اداری هستی، درست حرفت را بزن. جواب منو بده چرا چرند می گی..... چی بگه آدم؟ واقعا حال آدم را به هم می زنند.