Saturday, September 04, 2004

بالای نامه نام ترا می نويسم، نامه اما برای تو نيست. برای همه کسانی است که روزی بوده اند. انگار کن که در يک سالن تآتر رومی نشسته باشند همه شان. کنار هم و پراکنده روی پلکان سنگی. آنها که ديرتر می آيند شايد از آنرو که خجالتی ترند دورتر در سايه می نشينند و آنان که فکر می کنند حضورشان چقدر پررنگ بوده در رديف اول می نشينند.
تو هم هستی که نامه به نامت بود. من ايستاده ام اين ميان و در سکوت منتظرم همه آرام بگيرند و می بينم که هر کس اشاره ای می کند پنهانی به شيوه خودش.
دلم برات تنگ شده.... فرياد می زنم. کنار لبهای همه حتی بی رحم ترينشان به لبخند کوچکی منقبض می شود. نگاهشان می کنم و برای تک تک لبخند هايشان می ميرم، حتی برای لبخند آنها که فکر می کردند در چشمانشان غرق شده ام.
می رقصم و می خندم. از هر هزار سالی که با يکی طی شده چيزی در رقصم می آميزم. يک اشاره پنهانی و می بينم که لبهايت دوباره باز می شود و من که باز می ميرم برايش.

بالای نامه نام ترا می نويسم، نامه اما برای تو نيست. نامه پرده آخر همه نمايش هايی است که فرصت اجرايشان را از من گرفته اند.