Wednesday, April 27, 2005

زينب جانم
سلام! چطوری؟ حالا که اين صفحه را می خوانی اينجا جوابت را می نويسم که ببينی و ديگرانی هم که مثل تو از اين صفحه آن جزييات دقيق حال و احوال مرا نمی يابند بخوانند.
راستش اين صفحه گوشه خيلی کوچکی از زندگی من است و قرار نيست همه آنچه را که در همه ابعاد زندگی من می گذرد باز بتاباند. من اينجا گاه گاهی سعی می کنم بعضی از احساساتم را به نمايش بگذارم. احساسات من مثل همه آدمهای ديگر از مسايل خيلی معمولی، شخصی و غير داستانی زندگی روزمره من ناشی می شوند. من فکر نمی کنم که اين ماجراها برای نمايش عمومی جالب و جذاب باشند و حال آنکه تکه هایی از روزمره های من خيلی شخصی تر از آنست که در جايی مثل اين وبلاگ نوشته شوند.
من هم مثل همه آدمهای ديگر سعی می کنم که پاره هايی از روزانه هايم را برای از دست ندادن آرامشم برای خودم نگه دارم و در نتيجه از آنها کمتر حرف می زنم. مدتی است که زندگی من از زير دوربين انتقادگر جامعه ايران دور شده و من حد اکثر تلاشم بر آنست که برای هميشه از اين شر عذاب آور خلاص باشم. اينکه انسانهای مجازی هم بخواهند بابت سبک زندگيم دايما مرا تهديد به از دست دادن محبتشان بکنند بيش از آنی است که می توانم تحمل کنم.
همه چيز در حال خلاصه می شود در حالی که می توان شريک شد و فهميد و يا تلاشی برای فهميدن نکرد و آزرد. گذشته و آينده همه بی ارزش است.
دوستی منو بپذير و اگر تند گفتم ببخش، می شناسيم زبانم تند است!
سپيده