Wednesday, April 13, 2005

خيلی وقت بود حال و حوصله درست و حسابی برای نوشتن نداشتم. حالا پيدا کردم.
ونکوور زيباست و هر روز هم از روز پيش زيباتر می شه. تپه رو به روی خونه ام سبز شده و بی نظير. از يک اتوبوس به اتوبوس ديگه می پرم اما انگار يک حس مهربانی و پذيرشی توی هوا هست که اين روزها دلتنگ نيستم زياد.....

خونه حس آروم و خوبی بهم می ده با همه سبز و زرد و آبيش و زولبيا باميه بار زدن کنار حسين آقا دلچسب ترين قسمت کارمه!
می گذره و خوب می گذره! همين از همه چيز مهم تره.