Monday, May 25, 2009

زمانه زمانه ی خود فروشی است. برای اینکه نقاشی هایم را بفروشم باید خودم را بفروشم. آقای سروش هم برای اینکه اندیشه اش را بفروشد باید به نثر مسجع به آقای زیبا کلام بگوید که آن پشه هم تویی. (به اینکه چرا و آیا به حق کاری ندارم)
آیا آماده ام که باز در حباب شیشه ای بنشینم و بگذارم نگاهم کنند؟ شاید.

Thursday, November 17, 2005


در باب ننوشتن

يک مدت طولانی است که ننوشته ام و خيال هم ندارم که دوباره اين چهار ديوار شيشه ای را بسازم و بگذارم جلوی چشم دوستان که با خيال راحت و صبر مفرط دل سير نگاه کنند و آناليزهای خامشان را با هم در ميان بگذارند و از صدق سرشان بنده بی خبر از همه جا هی از اقصی نقاط جهان تلفن بگيرم که چرا و چطور و اصلا به چه حقی به فلان نتيجه و بهمان تجربه دست يافته ام. باور کنيد حوصله ندارم!
بعضی نويسنده ها خيلی خوب بلدند ظرافتی به کار ببندند که نوشته شان هيچ ربطی به تجربه های شناخته شده زندگيشان نداشته باشد. بعضی ديگر هم دل شير دارند و ککشان از هيچ بدخلقی و فضولی نمی گزد. من اما تا دلتان بخواهد آدم حساس و شکننده ای ام در اين وادی.
تا دلتان بخواهد من با در و ديوار، دوست و آشنا بر سر حد و حدود حريم شخصی آدمها جنگيده ام و نتيجه اين همه اتلاف وقت آن است که اصلا اين کلمه در فرهنگ لغات یسياری آدمها وجود ندارد و هر چه هم که من بگويم "اين مقوله به شما مربوط نيست و اصلا شما نبايد درباره آن از من سوال کنيد" باز هم سوال بعدی را دريافت خواهم کرد و همين خسته و فرسوده ام می کند.
اين وبلاگ در نقش عامل اصلی به همراهی دوستان بارها اصول زندگی مرا به هم ريخته اند. نبايد و نمی خواهم بهشان شانس دوباره ای بدهم.
سپيده