گاهی فکر می کنم چقدر حق دارم نگران باشم. اصلا چقدر حق دارم دوست بدارم. با خودم می گم حق نداری؛ اون از آن تو نيست. اما گاهی نگرانی خيلی عاديه. سکته شايد کرده؛ شايدم توی اون ايالت مسخره به دردسر افتاده. فکر می کنم کاش فقط از دستم رنجيده باشه، کاش فقط عصبانی باشه......
اصلا من چقدر حق دارم که نگران باشم؟؟؟؟
Friday, January 23, 2004
از پارسال.
آقای گل فروش عزيز
مدتی است که از شما بی خبرم. حالتون چطوره؟ نکنه شما هم حال دلتون بده. تازگی ها هر که می بينم قلبش گرفته، هر چی هم دوا درمون می کنه باز نمی شه. راستش اين بار يه زحمت بزرگ دارم براتون.
براش يه شاخه سنبل ببرين. هفته بعد يکی ديگه. همين طوری تا خود بهار..... زمستون لعنتی داره همه رو خفه می کنه. هفته ای يک سنبل بهاری براش ببرين. صبح زود باشه. خوشبو باشن و بنفش..... می خوام آبی اکليلی پشت گلها رو که می بينه لبخند بزنه. شايد دلش باز شه.....
مثل هميشه بذارين به حسابم. خرج اياب و ذهاب رو هم.
به اميد ديدار
سپيده
آقای گل فروش عزيز
مدتی است که از شما بی خبرم. حالتون چطوره؟ نکنه شما هم حال دلتون بده. تازگی ها هر که می بينم قلبش گرفته، هر چی هم دوا درمون می کنه باز نمی شه. راستش اين بار يه زحمت بزرگ دارم براتون.
براش يه شاخه سنبل ببرين. هفته بعد يکی ديگه. همين طوری تا خود بهار..... زمستون لعنتی داره همه رو خفه می کنه. هفته ای يک سنبل بهاری براش ببرين. صبح زود باشه. خوشبو باشن و بنفش..... می خوام آبی اکليلی پشت گلها رو که می بينه لبخند بزنه. شايد دلش باز شه.....
مثل هميشه بذارين به حسابم. خرج اياب و ذهاب رو هم.
به اميد ديدار
سپيده
Monday, January 19, 2004
Monday, January 05, 2004
مدتی است هيچ ننوشته ام. گاهی اوقات زندگی آدم، واقعيت آنقدر داستان می شه که نمی شه چيزی نوشت. گاهی واقعيت عين نوشته می شه و نوشتنش آنهم با قلم مثل منی هيچ بهش اضافه نمی کنه. توی اين لحظه ها فقط بايد نشست و زندگی کرد که دست به قلم زدن خيانته!
به غير از اينها سرما خورده ام.....
همين.
پ.ن. پس فردا هم مسافرم!
به غير از اينها سرما خورده ام.....
همين.
پ.ن. پس فردا هم مسافرم!